عبرت و ...
 
علمی و آموزشی و عشقی ...
گردشگری وجهانگردی علمی وآموزشی
دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, :: 12:56 ::  نويسنده : امیر رضا

به نام هست ساژخاک هستی       هم او رامی طلب هر جا که هستی  

1-خشم پدر

مردی به اتومبیل جدیدش ور می رفت که پسر جهارساله اش تکه سنگی برداشت وروی بدنه آن خطوطی کشید . آه از نهاد مرد برآمد . او آنچنان عصبانی شد که متوجه نبود با آچار پسرش را تنبیه می کند ......

در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان چهار انگشت پسرش را قطع کردند . وقتی پسر متوجه نگرانی پدرش شد پرسید بابا کی انگشتان من در خواهند امد . مرد بغض کرده بود ونمی توانست چیزی بگوید یعنی چیزی هم نداشت که بگوید ....با چشم های اشک بار به حیاط بیمارستان آمد وبه طرف اتومبیل رفت وچند بار به ان لگد زد . نادم از کاری که کرده بود . روبروی اتومبیل نشست وبه  خطوطی که پسرش کشیده بود نگاه کرد . او نوشته بود << دوستت دارم پدر >>

2-پزشک ووکیل

در یک مهممانی پزشکی در کنار یک وکیل نشسته بود واز دست آشنیایان سخت در عذاب بود چون هر کدامشان نسخه ای می خواستند واز او اسم دارو می پرسیدند با وکیل درد دل کرد واز این موضوع ناراحت بود . وکیل گفت من هم اوایل کارم این مشکل را داشتم ولی آن راحل کردم . پزشک ذوق زده گفت چکار کردید لطفا به من هم بگویید . گفت خیلی راحت بود من به انها کمک کردم ولی یک هفته بعد نامه ای از طرف من دریافت کردند که آدرس وشماره حسابم در آن بود واز آنها در خواست کردم بابت چند دقیقه مشاوره ام فلان مبلغ را واریز نمایند در غیز این صورت از آنها شکایت می کنم . پزشک از وکیل خیلی تشکر کرد وجدا شدند . چند روز بعد نامه ای به دست پزشک رسید که در آن شماره حساب وکیل نوشته شده بود واز او خواسته بود که بابت مشاوره آن روز ........

3-شاید فردا دیر باشد!!

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که قشنگ ترین جملات را در مورد دوستانشان بنویسند وخودش هم جداگانه لیستی از اسامی دانش اموزان نوشت وتمام نوشته بچه ها را جلوی اسم هر کس نوشت وفردای انروز نوشته را به بچه ها داد شور وشوق عجیبی ایجاد شد وبچه ها ذوق زده همدیگر را در اغوش گرفتند .چند سال بعد یکی از دانش اموزان در جنگ کشته شد معلم برای وداع اخر در کنار جنازه شاگرد قدیمی خودش ایستاده بود که ناگهان کسی گفت اقا شما معلم اونبودید گفت بله .گفت او همیشه از شما تعریف می کرد بطوری که من از همان تعریف ها شمارا شناختم  بعد هم پدر مقتول پیش امد و  کاغذ ی را از کیف پولش  در اورد معلم تا ان را دید شناخت کاغذی نبود جز همان که خودش یک روز خوبیهای او را نوشته بود معلم فقط قطره اشکش را به روح او تقدیم کرد که ناگهان صدای تمام دوستان در فضا پیچید وهرکس تکه کاغذی کهنه رادر می اورد ونشان می داد ....... (در مورد بدیها ی دیگران سخنرانی نکنیم ودر باره خوبیهایشان سکوت )

4-خدایاشکر

مردی خواب عجیبی دید !دید که پیش فرشته هاست .ابتدا دسته بزرگی از انها رادید که سخت مشغولند وتند وتند نامه های را باز می  کنند ودسته بندی می کنند .پرسید شما دارید جکار می کنید ؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای  را به سرعت باز می کرد گفت این جا بخش دریافت است . ما دعاها ودرخواست هایی را که آدم ها از زمین ارسال می کنند تحویل می گیریم .و جهت اقدام پیش خدا می بریم . مرد کمی جلوتر رفت . دسته بزرگ دیگری را دید که تروفرز چیزهای را داخل پاکت می گذارند وبدست فرشته دیگر می دهند پرسید شما چکار می کنید گفتند اینجا بخش ارسال است ما آرزوهایی را خدا بر اورده کرده به فرشته پیک می دهیم تا آنها را به صاحبانشان برسانند .

مرد باز هم کمی جلوتر رفت دید دسته ای را دید که بی کار نشسته اند پرسید شما چکاره اید وچرا کم کارهستید ؟گفت اینجا بخش ثبت  جواب است آدم های که جواب می فرستند .مرد پرسید آدم ها چگونه می توانند جواب بفرستند . فرشته پاسخ داد بسیار ساده است فقط کافی است بگویند : خدایا شکر .

5-دیوانه

در باغ تیمارستان ، جوانی را با رنگ پریده  ولی جذاب دیدم .بر نیمکتی  کنار اونشستم وگفتم ، چرا این جایی ؟  با تعجب به من نگاه کرد وگفت :چه سوال عجیبی !  اما جوابت را می دهم . پدرم می خواست من مثل خودش باشم . مادرم می خواست من مثل شوهرش دریانورد شوم . برادرم فکر کرد باید مثل او ورزش کار باشم استاد فلسفه مرا فیلسوف واستاد شعر مرا شاعر وریاضی .... هرکدام می خواستند مثل آنها باشم .برای همین به این جا امدم  . این جا را سالم تر می دانم .دست کم می توانم خودم باشم . سپس به طرف من برگشت وگفت : ببینم تو چرا اینجا امد ی  حتما بخاطر مشاوره وتحصیلات خوبت به اینجا آمدی . گفتم نه ، من بخاطر بازدید آمده ام . گفت آهان ... پس تو هم یکی از آنهایی هستی که در دیوانه خانه آن طرف دیوار زندگی می کند !!!

6-شادی

پیرزنی 92ساله در حالی که لباس تمیز ومرتبی پوشیده بود ، راس ساعت 8صبح برای ثبت نام به خانه سالمندان مراجعه کرد . همسرش به تازگی از دنیا رفته بود وچشمانش خوب نمی دید . با حوصله منتظر ردیف شدن کارهای اداری بود . سرانجام همراه او به راه افتادم وشروع کردم که اتاقش پنجره ای رو به باغچه دارد وآفتابگیر وپرده های زیبایی دارد گفت اتاقش را خیلی دوست دارد . من گفتم : صبر کن شما که هنوز اتاقتان را ندیده اید . جواب داد نیازی به دیدن نیست عزیزم . رضایت وشادی چیزی است که باید اراده کنی تا داشته باشی .دوست داشتن اتاقم ربطی به وسایل ونحوه چیدن آنها ندارد . مکن تصمیم پرفته ام که از ان اتاق خوشم بیاید . احساس خرسندی ولذت در درون من اتفاق می افتد نه در بیرون .و ادامه داد من هر روز صبح که بیدار می شوم با خودم می گویم دو راه بیشتر ندارم یا باید در رختخوابم بمانم و با یاد آوری ناتوانی های جسمی ام روز بدی را سپری کنم ویا اینکه باید ز رختخوابم بیرون بیایم  و شکر گذار توانایی هایم باشم که هنوز دارم . هر روز یک هدیه الهی به من است . می توانم به خاطرات خوشم سفر کنم وخوش باشم وممکن است این آخرین بار برای احساس خوشیم باشد چرا باید ان را از دست بدهم . به من نگاه کرد و همچنان لبخندی بر لب داشت .. من نیز ....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب

پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آمزشی و علمی گردشگری و جهانگردی و آدرس ahjj.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 48
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



!--start eshghsanj cod by http://night-skin.com-->
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
-
سایت خدماتی هنری نایت اسکین